گوش بنه عربده را ...دست منه بردهنم

۱ مطلب در فروردين ۱۳۹۴ ثبت شده است

یاد باد.یادگذشته شاد باد

سه شنبه, ۴ فروردين ۱۳۹۴، ۰۲:۰۰ ب.ظ

شاید ایستاده بودی همین جا، همین جا که الان من ایستاده ام! زمستان بود نمی دانم،


یا شاید آخرین روزهای پاییز...

آمده ام سراغ زمینی که با هم قدم گذاشتیم...مثل آن روزها ؛سعی کردم فاصله ام را با تو کمتر کنم

که تو سعی کردی خودت را بین هوا قایم کنی و من مدام با خودم این فکر را تکرار کرده ام که جنس

انگشتان تو از کدام آسمان است؟!و نگاهت از کدام اقیانوس موج گرفته ؟! چشمهایم را دوخته ام

به نیم رخ صورتت و تصویرت را قاب گرفتم توی سینه ام برای روزهایی که ته قلبم می گویند نزدیک

است و تو دور می شوی! و هی توی خیالهام دست کشیدم به موهایت، به گونه هایت و نیم خنده ی

دوست داشتنی ات و آن را با انگشتانم از لبت چیده ام و بوسیده ام!

چه می دانم؟ من مدام از رگ خاطره هایم حرف می زنم! از خونِ تازه ی داغِ رگِ خاطره هایم.شاید

خونِ رگِ خاطره های تو داغ تر از من باشد؟ شاید اگر قرار بود حرفهایی را که من می شنوم

می نوشتی و دستم می رسید به زبان دلت یا قلمت؛ چیزهایی می شنیدم زنده تر از این ها که خودم

می نویسم! شاید اصلن تو کنارم نشسته ای و من را نگاه می کنی مثل شبهایی که حس می کنم

دیوانه شده ام و تو را گوشه ای از اتاق می بینم، شاید تو همیشه همین حوالی هستی و من تو را

نمی بینم!!



* رفیق روزهای خوب ،رفیق خوب روزها،همیشه ماندگار من، همیشه در هنوز ها....

  • titti titi