گوش بنه عربده را ...دست منه بردهنم

رفتن و رفتن و رفتن

سه شنبه, ۱۸ آذر ۱۳۹۳، ۱۲:۵۰ ب.ظ

نشسته ام پایین تختم و از بین لباس ها و وسایلم که دورم ریخته ام

چند تایی را برای سفر انتخاب می کنم

ساک سرمه ای کوچکی که تازگی خریده ا م باز کرده ام

وبادستهام به دیواره اش از داخل فشار می اورم تامقاومتش را بسنجم!

همانطور که فکر می کردم  ضعیف تر از تحمل این سفراست.

ولی خیالی آشفته  ندارم خدارا شکر می کنم که  مثل همیشه کم بارم .

دوتا شلواری را که کنار گذاشته ام برمی دارم، یک گرم کن طوسی و

یک کتان مشکی.طوری داخل ساک می گذارمشان که تمام سطح زیرین

ساک را پر کند.

دوروسری مشکی حریرم را روی شلوار ها پهن میکنم تا در طول سفر

چروک نشود و بعدروی روسری ها پیراهن چهارخانه ی بنفش با

خطهای آبی و صورتی ام را به همراه یک تاپ طوسی بابندهای گردنی

صورتی ،کنار هم میچینم .هنوز کمی کنار پیراهنم جا باقی مانده است،

حوله ی دستی قهوه ای شکلاتی  ام را کوچکتر از حد معمول تا می کنم ،

رنگ کرم پشت حوله از خط تا ها­­ بیرون می زند و من بی توجه از بی تناسبی

شیوه ی تا زدنم ،حوله را کنار پیرهنم می چپانم!

دست می برم و بین بلوزهای گرم و مشکی ام ، بلوز آستین بلندی که

دوسال پیش از هیات خریدم بر می دارم، نوشته ی درهم آمیخته اش

را دوست دارم، روی سینه اش با رنگ سفید به خط کوفی نوشته:

"فلا سیوف خزینی"و مثل تمام بارهایی که این جمله را خوانده  ام

زیر لب تکرار می کنم مرا هم در بر بگیرید، آستین هایش را به روی

نوشته می گذارم و نیمه ی پایینی لباس را به روی  آستین ها

می کشم ،لباس شکل مستطیل می گیرد و آن را هم به جمع وسایل

ساکم اضافه می کنم .چشمهایم دنبال بلوز گپ زیتونی ام  بین وسایل

پهن شده روی زمین  می دود ،هرچه نگاه می کنم پیدایش نمی کنم ،

سر می چرخانم  به سمت در و سعی می کنم لباسهای آویزان پشت

در را با نگاه از هم تفکیک کنم ، حجم چادر های آویزان راه نگاهم را سد

می کند، دست به زانو می گیرم و بلند می شوم وخودم را به پشت

در می رسانم چادرِ آویز اول را کنار می زنم چیز ی نمی بینم،چادر ِآویز

سوم را کنار می زنم ،پیدایش می کنم می خواهم آن را بیرون بکشم

که چادر از آویز لیز می خورد و به زمین می افتد، بلوز را که حالا از حجم

سنگین چادر رها شده بر می دارم و خم می شوم و چادر به زمین نشسته

را دوباره به جای اولش بر می گردانم. فاصله ی در تا ساک بلوز را تا کرده ام ،

کنار بلوز مشکی هیاتی ام می گذارمش.یک کاپشن مشکی یک گرم کن

طوسی با ترکیبی ازتکه پارچه های سرمه ای و قرمز تقریبن آخرین حجم های

باقی مانده ی ساک را پر می کنند ، تنها جای باقیمانده را با پتوی سفری

زرد رنگم با چهارخانه های درشت قهوه ای می پوشانم وکتاب مواعظ

آیت الله حق شناس ج 1 وشرح رساله ی الولایه  را روی پتو می گذارم و

زیپ ساک را می بندم.جیب های ساک را باید از خورده ریز های سفر پر کنم.

سه جفت جوراب نخی تیره، دوتا مشکی و یک طوسی ،یک بسته صابون

سفری،یک شامپوی ایوان سبز سفری، یک مسواک صورتی با بدنه ی سفید

که ماه پیش از مشهد خریدم،یک عروسک پنبه ای کوچک که چشمهایش را

پر کرده ام از سوزنهای ته گرد رنگارنگ ویک سوزن خیاطی به همراه دو قرقره

نخ سفید و مشکی مسافرتی، یک کرم مرطوب کننده ی p&v وشارژ موبایلم

آخرین مسافر جیب های ساکم می شوند.

باقی خوده ریز هایم را در جیب های کوله پشتی ام قایم می کنم ، از میز

کنار تختم قرآن قطع پالتوی قهوه ای ام راکه به خاطر ترجمه ی شیرین

محمدرضا صفوی بیشتر از بقیه دوست دارم  به همراه مفاتیح کوچک

سرمه ای ام بر میدارم و داخل کوله پشتی ام می گذارم ،جامدادی ام را باز

می کنم و از بین روانویس های بنفش و آبی و سبز و نارنجی و قهوه ای

تنها سبزرا به همراه  مداد نوکی مشکی و یک پاک کن صورتی ویک خودکار

آبی باقی می گذارم و بقیه را از جامدادی بیرون می کنم.جامدادی را روی

دفترچه ی یادداشت کوچکی که تازگی ها درست کرده ام می گذارم و

هردورا کنار قرآن و مفاتیح جا می دهم.حالا فقط چفیه ی بزرگ قهوه ای

رنگم مانده و یک شیشه ادکلنJasmin Noir که عید سال گذشته مجتبی

برایم خریده. این دو را به همراه یک لوله دستمال کاغذی و یک جانماز

کوچک جیبی سبز که از بین خاطره هایم بیرون کشیده ام داخل کوله ام

می گذارم و قائله ی توشه ی سفر را ختم به خیر می کنم.

تسبیح قرمز کهربایی را که دوماه گذشته معصومه علی رغم اصرار من

برایم از مشهد خریدروی کوله ام می گذارم تا از خاطر دستهایم جانماند.

حالا تمام بار سفر را بسته ام ، آماده ی رفتنم  وتنها درمانده ، مانده ام،

که چطور حجم سنگین بودن و نبودنت را به دوش بکشم؟!

  • titti titi

نفهمید

سه شنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۳، ۰۱:۳۱ ق.ظ


"هیچ کس نفهمید

تکه ابری که برای به آسمان انداختن‌ش

هر کاری کردند و آخرش نشد،

آخرش مرد،

همان ابری‌ست که جایی برای باریدن نداشت

همان که از سنگینی بغض

به زمین خورد ..."


این روزها که بیشتر نیستی ،بیشتر دل تنگم.

زمستانی دارم با این بهار !

دلم دارد منفجر می شود در این تنهایی.......

  • titti titi